اگه يه روز اومدي اينا رو بخوندي...

جوابت اين بود...

اين حرف دلم بود كه بهت نگفتم...

ولي بيخيالش ديگه دير شده... 

دقيقا آهنگ نبض احساس مرتضي پاشايي عزيز...

 

 

نبض احساس

 

ناراحتي غصه داري ميفهمم

دلواپس فرداي با من بودني

دلگيري از من اما دلگير مني

داري دل ميزني دل ميكني تو كم كم

من بهت حق ميدم من حالتو ميفهمم

داري دل ميزني دل ميكني تو كم كم

من بهت حق ميدم من حالتو ميفهمم

نبض احساستو ميگيرمو و حالت خوش نيست

اين دفعه نيت من خيره تو فالت خوش نيست

دارم ميبازمت اي داد و بيداد

خودم كردم كه لعنت بر خودم باد

دارم ميبازمت اي داد و بيداد

خودم كردم كه لعنت بر خودم باد

 

 


 

 

 


موضوعات مرتبط: نواي عشق ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, | 11:22 PM | نویسنده : شهريار.ب |

*

*

 

 

خداحافظ عشق...

جمعه ها غروب و شبش براي من يكي نفرت انگيز ترين مواقع بوده و هست...

ولي اين غروب جمعه اتفاق خيلي وحشتناكي برام افتاد كه يك بهانه ديگه بهم داد كه اين نفرت از غروب هاي جمعه هزار برابر بشه...

لحظه وداع با آخرين عشق...

چرا آخرين عشق؟

خوب معلومه ديگه غلط بكنم و به گور پدر و مادر مرحومم بخندم ديگه اصلا دور و بر عشق و عاشقي برم...

ديگه تموم شد اين آخرينش بود...

براي كساني مثل من كه خيلي خيلي احساساتي هستند عشق و عاشقي يعني سم...

هيچ وقت تو زندگي به كسي رشك نبردم و به كسي حسادت نكردم...

ولي حالا صادقانه بگم به آدمهاي بي احساس و بي عاطفه با تمام وجود حسادت ميكنم...

كاش قلبي اين چنين توي سينه ام نبود...

 

كاش اينقدر احساساتي نبودم...

كاش بدون عاطفه و بي دل بودم...

و هزاران كاش و كاشهاي ديگه...

كه البته هيچ فايده اي ندارند جز عذاب خودم... 

ولي با تمام وجود و همه توان سعي ميكنم به اين قسمي كه ميخورم پابند باشم...

قسم به تمام كائنات كه ديگه هيچ موجود زنده اي كلمه دوستت دارم رو ديگه از زبان من نخواهد شنيد...

همين و فقط همين...


موضوعات مرتبط: نواي عشق ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, | 1:1 AM | نویسنده : شهريار.ب |

 

 

 

 

*

چه غروب جمعه نحس و جهنمي بود اين هفته...

در تمام اين مدت منتظر اين لحظه بودم... 

انگار شيطان فاتحانه ناقوس مرگ را بصدا در مي آورد...

صداي دهشتزاي آن در سراسر اين عالم حاكي ميپيچد...

و بانگ بر مي آورد كه اي انسانها آگاه باشيد كه ديگر عشق و محبت رسما در اين عالم خاكي به گور سپرده شد و همه را براي خاكسپاري آن دعوت ميكند...

لحظه موعود...

لحظه مرگ عشق...

لحظه پايان دوست داشتن...

لحظه دفن احساس...

در گورستان ابدي اين جهان فاني...

براستي اين انسان دوپا چه موجود ناشناخته و مرموزي است...

هر كس ادعا  ميكنه ميتونه يك انسان رو كاملا بشناسه زر مفت ميزنه و گوه زيادي ميخوره...

من معتقدم انسان رو حتي خود خدا هم نميتونه بشناسه كه خلقش كرده...

نميخوام بگم چي شده و داستانش رو تعريف كنم...

بذار اين عذاب وحشتناك فقط مثل خوره خودم رو ذره ذره بخوره و نابود كنه...

سزاوار اين همه عذاب بودم يا نه؟؟؟

سواليه كه هميشه عمر بدنبال يافتن پاسخي براش بودم...

ولي مثل هميشه افسوس و بي نهايت افسوس...

 

 


موضوعات مرتبط: نواي عشق ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, | 7:24 PM | نویسنده : شهريار.ب |

 

چشمام از زور بي خوابي و همه وجودم از زور خستگي ديگه از اختيارم دارن خارج ميشن...

خيلي خسته ام عزيزم...

ولي وقتي ساعت يك و دو شب با هم حرف زديم با اون گريه ات وجودم رو آتيش زدي...

وقتي از پشت موبايل آرومت كردم و چشماي نازت رو هم گذاشتي و خوابيدي خودم رو تنبيه كردم كه تا از خواب بلند نشي چشم رو هم نذارم و همينطور دستم تكيه گاه سرم باشه و از هزاران فرسنگ فاصله همينطور نگاهت كنم كه چقدر معصومانه چشمات رو هم گرفتي و خوابيدي نفسم...

امروز خيلي باعث ناراحتي و اذيتت شدم گردنم بشكنه...

خيلي بايد از بدتر جريمه بشم ولي بخاطر قلب مهربانت كمي به خودم سخت نگرفتم...

چون خودمم حال و روزي داشتم كه البته حدسش برات چندان سخت نيست...با اين همه مهري كه از تو در دل دارم...

شايد مغرورترين پسر توي دنيا باشم ولي الهي گردنم خورد بشه اگه بخوام بخاطر غرورم دل نازنينت رو حتي ذره اي ناراحت كنم قلبم...

تنها كارم كه تو دنيا از روي خودخواهي بوده در تمام عمرم باور كن خواستن تو براي خودم بوده عسلم...

وگرنه خودم خيلي خوب ميدونم لياقت وجود عزيزت رو ندارم...

ولي تو دنيا هيچ وقت هيچ چيزي رو براي خودم نخواستم...

پس حق دارم براي يكبار هم كه شده تو رو براي خودم بخوام...

ولي مطمئن باش اون رو هم تا زماني ميخوام كه كوچكترين لطمه و گزندي به وجود نازنينت نرسه ...

اگه يك روز چنين بشه مطمئن باش حتي بقيمت ناراحت كردن و مدتي اذيت شدنت بدون كوچكترين نشاني از تخته سياه زندگيت پاك ميكنم خودم رو...

فقط خدا كنه كار به اونجا نكشه كه حتي اگه نبودنت منو از پا درنياره فقط تجسم يك لحظه درد كشيدن و ناراحتيت كارم رو تموم ميكنه...

عزيزم ميدونم خيلي خسته اي ولي تو رو خدا يه كم زودتر پاشو از خواب ديگه بزور مانيتور جلوم رو ميبينم...


 


موضوعات مرتبط: نواي عشق ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:, | 8:8 AM | نویسنده : شهريار.ب |

 

واي كه امروز يعني ببخشيد ديروز چه روز بد و وحشتناكي بود....

چفدر وحشتناكه بين خودت و عشقت كسي كه همه زندگيته سر يه مسئله خيلي كوچيك و بي اهميت دعوا و اختلافي پيش بياد...

يادم مي افته ميخوام ديوونه بشم الهي دردت به عمرم...

چقدر راحت و ساده ميخواست عشق پاك و آسماني بينمون دچار خدشه و آسيب بشه...

خودمون داشتيم دستي دستي نهال نوپاي عشق و محبت رو از باغچه دلهامون ميكنديم و دور مي انداختيم...

اگه زبونم لال خدايي نكرده اونطور پيش ميرفت ممكن بود آلان ...ولش كن حالا كه خدا رو شكر اونطور نشد...

ولي يه چيز برام خيلي جالب توجه بود عشقم نفسم...

در سخت ترين لحظاتي كه عصبانيت و خشم لگام اختيارم رو دست گرفته فقط و فقط شنيدن يك كلمه از دهن تو كافيه كه باراني از آب يخ روي آتيش خشمم بريزه و در چند ثانيه كلا خاموشش كنه...

مطمئنم كه تو هم همينطوري همه زندگيم...

همين مطمئنم ميكنه كه عشق و محبت بينمون از اين عشقهاي خياباني و زود گذر نيست و اگه بهش فرصت بديم در تار و پود وجودمون ريشه خواهد زد و اين ارتباط مستحكم قلبهامون با هيچ طوفان و تندبادي حتي به لرزش هم نخواهد افتاد چه برسه به اينكه خدايي نكرده آسيب ببينه...

خيلي لحظات وحشتناكي رو هر دو تجربه كرديم...

روزي كه درست از بخت بد روز وجود نازنين تو بود و به جاي تبريك و شادباش و زيباترين كلامهاي عاشقانه بايد اونطور....واي خداي من ببخش همه كسم...

ميدونم كه فرشته اي كه مادرم برام از ميان مهربانترين فرشتگان عالم انتخاب كرده كه همدم و همسفر كوره راه زندگاني باشه خيلي مهربانتر و خانم تر از اين حرفها است كه بخواد تنهام بذاره...

چون خودش بهتر از هر كس ديگه اي ميدونه كه ...

بذار يه بار ديگه خودم بهت بگم اونا رو كه...

عزيزترينم...

تو نفسمي...

تو هر دم و بازدمم هستي...

تو خون جاري در رگهام هستي...

تو دونه دونه رگ و پي تمام بدنم هستي...

تو در حقيقت قلب تپنده درون سينه ام هستي...

در يك كلمه تو تمام وجودم هستي...

تو تنها انگيزه زنده بودنم و ادامه حياتم هستي...

حتي لحظه اي شك نكن كه با رفتنت چي بروزم مياد...

بدون تو...

شايد ساعتي زنده بمونم...

و ساعتها رو اونقدر ادامه بدم روز به شب برسه...

ولي مطمئن باش هيچ صبحي در پايان شب تارم نيست كه بخواد بي وجود نازنينت طلوع كنه...

پس اگه ميخواي زنده بمونم بدون وجودم و زندگيم به تو پيوند خورده...

حرف آخر...

تو شيشه عمرمي...

 

تقديم به عشق نازنين و شيرينتر از جانم 

 


موضوعات مرتبط: دل نوشته هاي من ، نواي عشق ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:, | 7:26 AM | نویسنده : شهريار.ب |

با عرض سلام خدمت همه عزيزان و دوستان و سروران گرامي

 

هميشه مواقع ناراحتي و غمگين بودن غم و غصه هام و ناراحتي هام رو با همه شما

عزيزان و دوستان نازنينايندنياي مجازي كه هيچ وقت همديگه رو نميبينيم قسمت كردم

و شما هم تو اين غمها شريكم بودين....

 

 

امشب خيلي خوشحالم به دليل شيريني و براي همين ميخوام اين شادي رو

 

 هم با شما عزيزان قسمت كنم و شما هم توي اون سهيم باشيد

 

  

براي همين براتون چند آهنگ خيلي زيبا و قشنگ و چيزهاي ديگه آماده كردم كه

 

 بعد از مدتها وبلاگ رو يك آپديتي بكنم و تعدادي از دوستان هم تقاضاهايي

 

 داشتند اونا رو هم انجام ميدم و موارد درخواستي شون رو براشون ميذارم

 

 

 

اميدوارم و آرزومندم گرد و غبار غم و غصه هيچ وقت روي دلهاي نازنين و

 

 مهربونتون نشينه و هميشه روزگار ايام به كامتون باشه و در كمال سلامتي و

 

 تندرستي هميشه خوشحال و سرحال و در كارهاتون موفق و پيروز  و در عشق

 

 و دوستي كامروا باشيد.....





 

 

داداش كوچيكتون شهريار.ب

يكي از شبهاي سرد زمستون 92


 



موضوعات مرتبط: دل نوشته هاي شبهاي تنهايي ، نواي عشق ، بازيهاي روزگار ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 11 ارديبهشت 1387برچسب:, | 11:7 AM | نویسنده : شهريار.ب |
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.